قطره باران

برای درج و روایت مطالب ادبی

قطره باران

برای درج و روایت مطالب ادبی

شهریار

                                       یاران را چه شد 

همدمان یارب کجا رفتند و یاران را چه شد 

                           دشمنی کی غالب آمد ٬ دوستداران را چه شد

 

می کشد دل در خراباتم خراباتی کجا

                              می کشد رنج خمارم ٬میگساران را چه شد

 

قحط سالی شد که عشق و عاشقی از یاد رفت

                               نعمت و هم شکر آن نعمت گذاران را چه شد

 

کس نپرسد در میان این خزان و تفرقه

                               کان بهار انس و جمع جو کناران را چه شد

 

هر کجا دل مرده باشد دلبریها مرده است

                                لیک در سوگ محبت سوگواران را چه شد

 

کو صدای ساقی و برگ صبوح عارفان

                               ساز مرغان و سرود باد و باران را چه شد

 

جای مستان محبت بود کوی میکده

                               کو چنان میخانه و آن باده خوران را چه شد

 

در خرابات مغان مستان هشیاری که بود

                                آن به ظاهر مست و باطن هوشیاران راچه شد

 

شوره زاری شد طبیعت لاله زاران را چه رفت

                                 لیسه زد باغ محبت باغکاران را چه شد 

 

زر د و زندانی شدیم در تنگنای زندگی

                                یارب آن آزادگان و گلعذاران را چه شد

 

نی سواران را هوای قهرمانی در سر است

                                قهرمانان را چه آمد ٬شهسواران را چه شد

 

خرمگس شاهین شد و صید کبوتر می کند

                               شاهبازان را چه شدشاهین شکاران راچه شد

 

روزگاری بود و دورانی ندانم ای فلک

                                  برسردوران چه آمد ٬روزگاران را چه شد

 

هر عروس معنی ای را گوهری می شد نثار

                                   با عروسان هنر گوهر نثاران را چه شد

 

کس نمی خواهد نشاندن تیر آهی بر هدف

                               آن سحرخیزان راوآن شب زنده داران را چه شد

 

بر مدار عشق می چرخید چرخ روزگار

                                  آن مدیران را و آن گردون مداران را چه شد

 

رشحه ی فیضی نزاد و گلبن عیشی نرست

                                چشمه ی خورشیدوچشم ابروباران را چه شد

 

غنچه ی خندان نماند و قمری نالان نخواند

                                   عشوه ی صد برگ و غوغای هزاران را چه شد

 

خارها سر بر کشد و گلبنان پژمرد و ریخت

                                    جز خزان دیگر نمی بینم ٬بهاران را چه شد

 

شهر ری خالی شد از مهر و محبت خواجه گفت

                                   « مهربانی کی سر آمد ٬شهریاران را چه شد »

                                   

 

 

                                 

نظرات 5 + ارسال نظر
ستاره جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:45 ب.ظ

با سلام

اینم یه متن که امروزه در زندگی خیلی ها اتفاق می افته


تف سر بالا
دلم خوشه شوهر دارم، چه حرفا
سایه ی بالا سر دارم ، چه حرفا
تزریقی بی صفت مردنی
ابروهاشو نخ می کنه سوزنی
تو صورتش یه تار مو نذاشته
هیچ جا برامون ابرو نذاشته
سیبیل چیه ؟بگو دریغ از یه بیل !
مردک بی تعصب زن ذلیل
دماغشو داده واسش بریدن
چروکای صورتشو کشیدن
قیافشو یه شکل دیگه کرده
خوش داره که مثل زنا بگرده
صداش ضریف تر از صدای منه
دوبه شکم که بین ما کی زنه؟!
شلوار لیش، پاره پورس، همیشه
میگه مده، ما حالیمون نمیشه
یا برموداسیا تنگه یا گشاده
هر مدلی فکر کنی، غیر ساده
بعد یه عمر حسرت و بی قراری
ببین کجا گیر افتادم به خواری
مدام خوابیده و بلند نمی شه
خرجمونو بابام می ده همیشه
خونه ی بخت، زندون جونم شده
"جز بزنی" ورد زبونم شده
نه بچه ای نه شوهری نه شوری
نه لذتو نه عشق و نه غروری
به چیش باید خوش بکنم دلم رو؟
چیش می تونه حل کنه مشکلم رو؟
نه ملک و نه خونه و زمینی
نه مال و نه موبایل و نه ماشینی
نه غیرتی نه از گذشته یادی
نه حرمتی و نه دین و اعتقادی
روزهای اول سیبیلش کلفت بود
همونی که عقل و دلم می گفت بود
خون می چکید از تارهای سیاهش
مردی نبود قد بکشه تو راهش
لوتی و با ابهت و خشن بود
نه اهل مد نه تو خط فشن بود
نه عشوه داشت نه انقدر ضریف بود
تموم گنده لاتا رو حریف بود
پول و پله نداشت ولی یلی بود
صاحب قدر و قد و هیکلی بود
اما دریغ، دشمنا موش دووندن
ریشه های غیرتشو سوزوندن
کشوندنش پای بساط و منقل
تا شد یه بیچاره ی رند معطل
تا دید دیگه افتاده از بر و رو
رفت تو خط مدو قر و زیر ابرو
رسید به اونجایی که زیر و رو شد
ابروی محل، بی ابرو شد
حالا منم و این همه حقارت
تو بند موشم و غم اسارت
نه راه پس دارم نه راه پیشی
نه شوهری نه حتی قوم و خویشی
با این تف سر بالا ، سر به زیرم
الهی یا بمیره یا بمیرم

ستاره جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:47 ب.ظ

بازم سلام
اینم اس ام اس های جدید که قولشو ن رو داده بودم

بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم

ستاره ها وقتی می شکنند می شن شهاب ، اما دلی که می شکنه می شه سوال بی جواب

پنجره زیباست اگر بگذارید چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارید من از اظهار نظر های دلم فهمیدم. عشق هم فتواست اگر بگذارید

انکه می گفت به یک گل نشود فصل بهار، چه خبر داشت که همچون تو گلی می روید

مرا صدبار از خود دور بدانی دوستت دارم به زندان خیانت هم کشانی دوستت دارم چه سود از مهر ورزیدن چه حاصل از وفا کردن مرا لایق بدانی یا ندانی دوستت دارم

یه نفر یه جایی یهوقتی تموم رویاش لبخند تو بود پس یه جایی یه وقتی با یه لبخند یادش کن

یه نفس یاد خدا یه سبد خاطر اسوده و شاد یه بغل شبنم ارامش صبح یه هزار اینه از جنس دعا همه تقدیم شما

هرگاه مرا دوست نداشتی فریاد نزن / ارام در گوشم بگو تا اهسته بمیرم

عذ سمیم غلب و با طمام وجودم دوصط دارم ( بی صواتم ولی دوصط که دارم)

تو یه کوهی و ما یه ریگچی / تو سرو نازی ما یه چوقچی/ تو دریای بی کرانی و ما یه جوقچی/ تو ندایی ما یه بوقچی/ تو همه چی آ ما هیچی/ یه اصفهانی از تقچی

من و یه قلب داغون / من و چشمای گریون / من و هوای ابری/ من و بارون پاییز/ من و رویای بی ستاره/ یه قصه ی غم انگیز

می دونی زیبا ترین خط منحنی دنیا چیه؟ لبخندی که بی اراده روی لبای یک دوست نقش می بنده، وقتی که می فهمه به یادشی و دوستش داری نوکرتم

این اس ام اس نیست تبریک و تسلیت هم نیست بهونه است... می خواد بگه کسی هست که به یادت هست

جارو برقی با این که می دونه اشغال راه لگوشو می بنده ولی با این حال اون رو هورت می کشه... جاروبرقیتیم اشغال

شاید زندگی ان جشنی نباشد که ارزویش را داشتی/ اما حال که به ان دعوت شده ای / می توانی زیبا برقصی

نگاه اشنا با یاس کردم تو رو در برق گل احساس کردم در کلاس ناز چشمات دو واحد عاشقی رو پاس کردم


ستاره دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:07 ب.ظ

بازم سلام من دست پر اومدم


عرض و طول عمر

از روی پل عابر پیاده عرض خیابان را به طول عمرم اضافه می کنم.
دست دست کنی دست به دست می شوم.
برای پرواز پرنده کشیدم و یادم رفت برای پرنده بال بکشم .
عاقبت در بالماسکه زندگی رخ در نقاب خاک می کشم.
روی صفحه ی زندگی مار و پله بازی می کنم.
ارزو می کنم صفحه ی زندگیم با صفحه ی زندگیت تقاطعی نداشته باشد.
به دنبال سوراخ دعا می گردم.
در مستراح عمومی کار خصوصی می کنم.
اوقات فراغتم را برطرف کردم.
عمری چشمانم به در بود و یادم نبود که ادرس جدیدم را به تو نداده ام.
نمی دانم چرا هر چه قدر به قربانت می روم نمی رسم.
عرض عمر به اندازه ی طولش دست خداست.
مرگ همه ی انسان ها عزراییل را ذوق مرگ می کند.
با ارائه ی فیش حقوقی ام عزراییل را متقاعد کردم جانم را گیرد.
برای سفر اخرت به دنبال همسفر می گردم.
با جان کندن عزراییل را ملاقات کردم.
از تلفن عمومی برای گفتم حرف های خصوصی استفاده می کنم.
انتظار در انتهای نگاهم روزگار سپری می کند.
ان قدر ذوق زده ام که پا برهنه به استقبالت می ایم.
خیره شدن در چشم هایت تجربه ایست که به تکرارش می ارزد.
نگاهم دست بوس خنده هایت است.
تاریکی به سپیدی و سیاهی چشم به یک چشم نگاه می کند.
در اخرین دیدار سایه هامان یک دیگر را در اغوش گرفتند.
در خورشید گرفتگی روز برای چند دقیقه به مرخصی می رود.
گاوها در صف کشتارگاه از همدیگر جلو می زنند.
عروس دریایی عمرش در حسرت دیدن داماد دریایی سپری می شود.
مدینه ی فاضله ی خروس ، مرغداری است.
تنبان مرد که دوتا شود اش یا شور می شود یا بی نمک .
در افق همه چیز ممکن است زیرا اسمان و زمین در هم فرو رفته اند.
سراب با افتاب رفع تشنگی می کند.
کوه نورد امیدوار از سقوط بالا می رود.
لباس هایم روی چوب لباسی رفع خستگی می کنند.
ان قدر اوضاع پیچیده داست که پیچ گوشتی سوت زنان به راه خود ادامه می دهد.
شنیدن حرف مفت گران تموم می شود.
دست ماهی گیر از ماهی ای که عمیق فکر می کند کوتاه است.
اتش در خاکستر به ارامش ابدی می رسد.
قلم عجول ، کار دست نویسنده می دهد.
بهترین شکنجه برای نویسنده قلم کردن دست های اوست.
در بازار به دنبال راسته ی ادم فروش ها می گردم.
دل ریش نیازی به سبیل دود کردن ندارد.
لباس عافیت به تنم گریه می کند.
از وقتی شنید سایه اش را با تیر می زنند شبگرد شد.
اسلحه ی مهربان تمام عمرش را در قلق گیری روزگار سپری کرد.
جانباز شیمیایی شربت شهادت را با قطره چکان می نوشد.
ویلچر فروش برای ادامه ی جنگ دعا می کند.
صندلی ریاست، محافظه کار است.
طناب دار همه ی تقصیرها را به گردن صندلی می اندازد.
صندلی بی ادب میخ دارد.
پرنده پرواز را مدیون شکارچی ناشی است.
دزد پر توقع انتظار دارد سگ برایش قلاب بگیرد.
برای میز توالت سیفون کار گذاشتم.
انسان های تنبل برای جدایی از دیوار پیش ساخته استفاده می کنند.
در قطب ، زمستان به ارامش ابدی می رسد.
زمستان تولد شکوفه ها را در خواب می بیند.
برف، درختان عریان را در اغوش گرفت.

ثمین چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:38 ق.ظ

ولی خداییش خانم خودتون که سر کلاس شعرا را می خونین یه رنگ وبوی دیگه ای داره

[ بدون نام ] یکشنبه 22 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:39 ق.ظ

سلام من سال قبل دانش اموز شما بودم خیلی دلم براتون تنگ شده........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد